سوت پایان رویا؟

همه چیز غیر واقعی به نظر می‌رسید. مانند رویا. ما باور نداشتیم که آنچه می‌بینیم واقعی است. در سال‌های گذشته چه بسا در خواب گول خورده بودیم. خواب می‌دیدم که روز آزادی فرا رسیده، ما آزاد شده‌ایم، به کاشانه خود بازگشته‌ایم و به دوستان‌مان خوش آمد می‌گفتیم، همسرمان را در آغوش می‌گرفتیم، بر سر میز نشسته و از آنچه که بر ما رفته بود و حتی از خواب‌هایی که از روز آزادی دیده بودیم سخن می‌گفتیم. و آنگاه … سوت زندانبان پایان رویای آزادی ما بود و حالا این خواب‌ها به حقیقت پیوسته است. اما آیا می‌توانستیم باور کنیم؟

از کتاب «معنی‌درمانی»

سوت پایان رویا؟

معنای آزادی

با خود تکرار می‌کردیم «آزادی»! اما هنوز نمی‌توانستیم باور کنیم که آزادیم. ما طی سالیان متمادی که در آرزوی آزادی بودیم آنقدر این واژه را بر زبان رانده بودیم که دیگر معنای خود را از دست داده بود.

از کتاب «معنی‌درمانی»

معنای آزادی

فروپاشی

زندانی‌ای که امید به آینده خود را از دست داده بود، محکوم به فنا بود. وی با از دست دادن ایمان به آینده، دستاویز معنوی‌اش را نیز به یکباره از دست می‌داد، او خود را محکوم به فرو پاشیدن و پوسیدگی جسمانی و روانی می‌دید. معمولا این فروپاشی به شکل یک بحران و کاملا ناگهانی اتفاق می‌افتاد.

از کتاب «معنی‌درمانی»

فروپاشی

واقعیِ غیرواقعی

زندانی از نظر زمانی، نامحدود بودن دوره زندانش، که به شدت هم احساس می‌شد، و از نظر مکانی، محدوده تنگ زندان، آزارش می‌داد. این باعث می‌شد که هر آنچه که در پس سیم‌های خاردار بود به نظرش متروک، دور از دسترس و به عبارتی غیر واقعی جلوه می‌کرد.

از کتاب «معنی‌درمانی»

واقعیِ غیرواقعی

نبوغ و تصادف

«در چشم یک گله گوسفند، گوسفندی که چوپان هر شب به درون حصاری خاص هدایت می‌کند و علوفه‌ای خاص به آن می‌خوراند و دو برابر بقیه فربه‌اش می‌کند لابد نابغه می‌نماید. و دیگر گوسفندان وقتی می‌بینند که درست همین گوسفند هر شب نه به آغل عمومی گوسفندان بلکه به آغل خاصی می‌رود و یونجه می‌خورد و درست همین گوسفند (که گوشتی چرب و لطیف دارد) برای گوشتش کشته می‌شود، لابد به وجود رابطه‌ای مرموز میان نبوغ و تصادف‌های عجیب دیگر قائل می‌شوند. اما کافی است که این گوسفندان دست از این باور بردارند که هر آنچه بر سر آنها می‌آید فقط برای تحقق هدف‌هایی است که در تصور گوسفندانه‌شان می‌گنجد، کافی است که قبول کنند که آنچه بر آنها واقع می‌شود ممکن است در راه هدف‌هایی صورت گیرد که درک آنها در دسترس ذهن‌شان نیست، آن وقت ارتباط و منطق موجود در آنچه بر سر گوسفند پروار شده آمده است بر آنها روشن می‌شود. اگر نتوانند بفهمند که گوسفند به چه منظور پروار می‌شده است، دست‌کم خواهند دانست که آنچه بر سرش آمده است بی‌حساب نبوده است و احتیاجی به ابداع مفاهیم تصادف و نبوغ نخواهند داشت».

از کتاب «جنگ و صلح»

نبوغ و تصادف

بخشش لازم نیست اعدامش کنید!

«شخصی که معتقد است که کوهی که میلیون‌ها تن وزن آن است و کارگران زیرش را خالی کرده‌اند فقط در اثر واپسین ضربه آخرین کارگر فرو ریخته است، در قضاوت خود محق است و بخطاست».

از کتاب «جنگ و صلح»

بخشش لازم نیست اعدامش کنید!

واقعا؟

«[من با تو اصلا موافق نیستم. اول اینکه تو می‌خواهی برای او مدرسه بسازی و به او آموزش دهی،] تو می‌خواهی از او آدمی مثل من بسازی بی آنکه امکانات مرا در اختیارش بگذاری… دوم اینکه می‌خواهی بار کارش را سبک کنی، اما به عقیده من زحمت یدی برای او به همان اندازه واجب است و به همان اندازه شرط لازم زندگی اوست که تلاش فکری برای من و تو. همانطور که من نمی‌توانم کار کمرشکن او را تحمل کنم، او هم نمی‌تواند تن‌آسایی مرا تحمل کند. چاق می‌شود و می‌میرد…».

از کتاب «جنگ و صلح»

واقعا؟

هنر تصویرسازی

«یکی از آن شب‌های ماه مارس بود که زمستان گفتی می‌خواست زهر چشم بگیرد و نشان دهد که هنوز جان دارد، با نهایت خشم، واپسین ذخیره برف خود را بر جهان فرو می‌پاشید و تیزترین تندبادهای خود را می‌دمید».

از کتاب «جنگ و صلح»

هنر تصویرسازی