«[من با تو اصلا موافق نیستم. اول اینکه تو میخواهی برای او مدرسه بسازی و به او آموزش دهی،] تو میخواهی از او آدمی مثل من بسازی بی آنکه امکانات مرا در اختیارش بگذاری… دوم اینکه میخواهی بار کارش را سبک کنی، اما به عقیده من زحمت یدی برای او به همان اندازه واجب است و به همان اندازه شرط لازم زندگی اوست که تلاش فکری برای من و تو. همانطور که من نمیتوانم کار کمرشکن او را تحمل کنم، او هم نمیتواند تنآسایی مرا تحمل کند. چاق میشود و میمیرد…».
از کتاب «جنگ و صلح»